یگانهیگانه، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

یگانه بی بابای من

شروع مدرسه

باز هم پاییز اومد پاییز برگ خزان خزانی که زود روی خانه دل من و دخترم نشست دوست ندارم دیگه از ناامیدی و سختی این جا صحبت کنم ولی بعضی وقتها این قدر دلم می گیره که جایی را برای خالی کردن خودم را بهتر از این جا نمی بینم فقط دوست دارم تمام انگشتانم روی صفحه کلید فقط صدا بدهند و همه رنج و غمهایم را بنویسه تا تمام بشه و دلم پاک پاک بشه دیگه زمانی را ببینم در ارامشی که خودم با دست و رنج خودم برای خودم و دخترم ساخته ام ببینم امروز قرار بود یگانه جان را ببرم مدرسه ولی عزیز مامان خیلی بی تابی کرد می گه دوست ندارم برم مدرسه نمیدانم چه کار بکنم پاک کلافه شدم خدایا خودت بهم صبر بده ...
31 شهريور 1392

امید 2

سلام دختر عزیزم و دختری که دلش مثل دریاست امروز می توانم امروز می توانم با دخترم یک جشن کوچولویی بگیریم و اون هم با کمک بهترین دوستم قراره عصری برای یگانه یک لباس گرم بخرم و همچنین کفش که بهش قول داده بودم خدایا ممنون که یک پنجره امید به روی من باز کردی و من توانستم کسی را پیدا کنم این جا بتوانم باهاش دردل کنم بتوانم غم و غصه هایم را بهش بگم بتوانم.................. خدایا ازت ممنون ممنون که هنوز من و یگانه دخترم را نگاه می کنی و تنهایم نگذاشتید خدایا ممنوننننننننننننننننننننننن   ...
27 شهريور 1392

تولد

سلام دختر عزیزم عزیزم مامانی را ببخش باور کن خیلی سعی کردم خیلی تا بتوانم حداقل برای تولدت بتوانم کادویی بخرم ولی از شانس بد من صاحب شرکت رفته مسافرت و حقوق فعلا بی حقوق چه می شود کرد دیشب که اومدم خونه برایت یک بسته سوهان خریدم چون خیلی دوست داشتی خانم دکتری هم که می روم پیشش فهمید که تولد تو هست برایت یک شال کلاه خوشگلی خریده بود خیلی خوشحال شدی که من هم از خوشحالی تو به شوق اومدم کاش بابایی هم بود کاششششششششششش می توانستیم سه تایی باهم این تولد را جشن بگیریم کاش ...
24 شهريور 1392

امید

سلام دوستان عزیز و مهربان واقعا من را شرمنده محبتتون کردید می دانم مادری بد هستم مادری که به فکر دخترش نیست من هم مادرم دوست دارم اینده دخترم درخشان باشه دوست دارم زمانی ببینم دخترم پله های ترقی را طی کرده باشه . اره من هم مادرم دوست دارم زمانی که دخترم چیزی را خواست بدون چون و چرا برایش بخرم ولی می توانم به قول یکی از بهترین دوستانم که این جا باهاش اشنا شدم که (خودش هم می فهمه کی می گم) که بهترین یارو و همراهم بود بهترین معلمی که تا به حال داشتم نباید اینده دخترم را ویران کنم. اره من می توانم می توانم باید هم بتوانم با سعی و تلاش خودم هر جور شده با سخت کار کردنم حتی کار منزل باید دختری صبور و ...
18 شهريور 1392

یک روز تلخ دیگه

سلام دوستان عزیز خیلی حرف برای نوشتن دارم ولی دستانم یاری نوشتن لحظه های تلخ زندگیم را ندارند الان که سرکار هستم اشک تمام صورتم را خیس کرده به بدبختی به اینده نامعلوم که برای خودم و دخترم ایجاد شده فکر می کنم دیروز عصر همسایه مون اومد پیش من ( همونی که یگانه صبح می ره خونه شون) گفت شب بیا بچه را ببریم بیرون به خاطر یگانه قبول کردم چون برایش واجب بود بره گردش خدا را شکر گفت شام پای من حاضری می ببریم چون وسط ماهه هیچ پولی دست و بالم نبود فلاکس چایی و یک زیرانداز برداشتم و با اون ها راهی پارک شدیم  همسایه مون دو تا بچه داره یک دختر اوا و یک پسر کوچولو به نام اراد شوهرش هم بود فکر نمی کردم شوهرش هم باشه اخه قرار بود تنهایی...
16 شهريور 1392

خرید

دلم گرفته ای خدا طاقت ندارم خدایاااااااااااا خدایااااااااااااااااااا چی بگم از دست این زمونه از همه گله دارم خدایا از تو هم گله دارم چرا چرا چرا چرا های هست بدون جواب؟؟؟؟؟؟؟؟ عصری قراره برم برای یگانه کفش و کیف بخرم خدایا کمکم کنننننننننننن خیلی برام سخته خیلی زیاد................. از دوستان عزیزم که توی این مدت باهاشون اشنا شدم می خواهم برایم دعا کنید..........       ...
9 شهريور 1392

شغل جدید

سلام دوستان عزیز واقعا به من و دخترم لطف داشتید و ما را تنها نگذاشتید در مورد کار بگم که مجبور شدم هفته ای سه بار بعد ازظهر ها برم برای نگهداری از بچه خیلی سخت شده برام ولی چون به پولش احتیاج دارم مجبورم برم یگانه هم ناراضی هست چون کمتر در کنارش هستم با این که همراهم می برمش ولی خیلی احساس دوری و تنهایی می کنه دیروز عصر ساعت ٧ از سرکار برگشتیم توی راه برای یگانه جون ٢ تا دونه انبه گرفتم اخه یگانه جون عاشق انبه هست و یک کلیو قند خریدم در راه برگشت نزدیک خونمون یک پارک خلوتی بود به یگانه پیشنهاد دادم بریم توی پارک تا کمی حال و احوالش عوض بشه خوشحال شد من اروم روی یک نیمک اهنی نشسته بودم و به اون خ...
7 شهريور 1392
1